در ستایش خاک
نویسنده: صدیق قطبی
«چگونه خاک نفس میکشد؟ بیندیشیم»
طلوع بهار و چهرهنمایی سال نو، به طرز خیره کنندهای مدرسهی خاک را پُر شُکوه و رونق میکند. بازار طبیعت از بانگ و رنگهای چشم و گوشنواز آکنده میشود. بهار چیزی نیست جز رستخیز و قیامتی دلافزا که در خاک روی میدهد. قیامتی دلفریب و افسونگر که جانی تازه به کالبد جهان میدمد. علاوه بر ابتهاج و سروری که در پی این نوزایی طبیعت در درون ما شعله ور میشود، اشارت هایی آشکار و نهان نیز از این مدرسهی دلاویز دستگیرمان میگردد.
نظام جهان، نظام نشانهای است. یعنی جزء جزء این هستی پهناور اشارتی دارند و تنبیهی و پیام و رهنمونی برای طرز و شیوهی زیستن ما. اینکه در جای جای قرآن نظام کائنات به عنوان آیات (=نشانهها) قلمداد شده، خود دلیلی واضح بر این امر است. همچنان که آیات وحی مستلزم تأمل و تفسیر و تبیین و درسآموزی و اعتبار است، آیات هستی نیز نیازمند بازاندیشی و تدبرند. نشانهها باید رمزگشایی و خوانده شوند که نشانه به کدام هدف گرفتهاند و کدام مقصد و مقصود را اشاره میکنند.
ز قرص ماه رخشیدن بیاموز
ز دست ابر بخشیدن بیاموز
صفا از قطرههای پاک شبنم
ز جام لاله خندیدن بیاموز
بخوان در چِهرِ گل آیات پاکی
ز بلبل عشق ورزیدن بیاموز
سرافرازی ز کوهستان فراگیر
ز موج بحر جنبیدن بیاموز
ز چشم اختران شب زندهداری
ز دور چرخ گردیدن بیاموز
سکوت از تیره شبهای دلانگیز
ز ظلمت راز پوشیدن بیاموز
امید زندگانی از بهاران
ز چشمهسار جوشیدن بیاموز
ز مرغان نغمهی تسبیح بشنو
ز دریا آسمان دیدن بیاموز
یکی از آرایهها وصناعات ادبی که شاعران، با استفاده از آن، اشعار خود را زیب و زینت میدادند، تشخیص یا جان بخشی است. یعنی موجوداتِ بیجان را جان دار و انسانوار تصویر میکردند. اگر این داستان برای شاعران نوعی آرایهی ادبی به شمار میآمد، عارفان ما حقیقتاً جزء جزء گیتی را گویا و شنوا و اشارتگر میپنداشتند. مولوی در این میان فوقالعاده بارز است. ببینید که بهار طبیعت برای او تا چه اندازه پر کرشمه و غوغا است:
بهارآمد، بهار آمد، بهارِ خوش عذار آمد
خوش و سر سبز شد عالم، اَوانِ لاله زار آمد
ز سوسن بشنوای ریحان، که سوسن صد زبان دارد
به دشتِ آب و گِل بنگر که پر نقش و نگار آمد
گل از نسرین همی پرسد که« چون بودی در این غربت؟»
همی گوید: «خوشم، زیرا خوشیها زان دیار آمد.»
سمن با سرو میگوید که «مستانه همی رقصی؟! »
به گوشش سرو میگوید که«یار بردبار آمد»
بنفشه پیش نیلوفر در آمد که «مبارک باد!
که زردی رفت و خشکی رفت و عمرِ پایدار آمد»
همی زد چشمک آن نرگس به سوی گل که «خندانی؟! »
بدو گفتا که«خندانم، که یار اندر کنار آمد»
صنوبر گفت: «راه سخت آسان شد به فضل حق.»
که هر برگی به ره بُرّی چو تیغِ آبدار آمد.
ز ترکستانِ آن دنیا بُنهی ترکان زیبارو
به هندُستانِ آب و گِل به امر شهریار آمد
–
باز بنفشه رسید جانب ِ سوسن دوتا
باز گلِ لعل پوش میبدارنَد قبا
باز رسیدند شاد زان سویِ عالم چو باد
مست و خرامان و خوش سبز قبایانِ ما
سروِ علمدار رفت سوخت خزان را به تفت
وز سرِ کُه رخ نمود لالهی شیرین لقا
سنبله با یاسمین گفت: «سلامٌ علیک»
گفت: «علیکِ السلام، در چمن آی ای فتا»
غنچه چو مستوریان کرده رخِ خود نهان
باد کشد چادرش کای سره رو بر گشا
رفت دَیِ رو تُرُش، کشته شد آن عیش کُش
عمرِ تو بادا دراز، ای سمنِ تیزپا
نرگس در ماجرا چشمک زد سبزه را
سبزه سخن فهم کرد، گفت که: «فرمان تو را»
گفت قرنفل به بید: «من ز تو دارم امید»
گفت: «عَزَبخانه ام خلوتِ توست، الصَّلا»
سیب بگفتای تُرنج: «از چه تو رنجیدهای؟»
گفت: «من از چشمِ بد مینشوم خود نما»
فاخته با «کو» و «کو» آمد کآن یار کو؟
کردش اشارت به گل بلبلِ شیرین نوا
غیرِ بهارِ جهان هست بهاری نهان
ماهرخ و خوش دهان؛ باده بده، ساقیا
مولانا با استناد به مضامین و تعالیم دینی که میگویند ذرات هستی تسبیح گوی خداوندند(سورهی اسراء، آیهی ۴۴) و جملگی کمر بندگی بر میان بستهاند و کوهها با داود پیامبر همنوایی میکردند و نوای تقدیس و حمد را زمزمه میکردند(سورهی صاد، آیهی ۱۸)، تأکید میکند که موجودات جهان را نباید بیجان پنداشت؛ ذرات هستی جمله گویا هستند؛ اما نامحرمی ما آدمیان حجابی شده که صد گونه اشارت آنان را در نیابیم. مولانا میگوید اگر محرم جان هستی شوید، غلغلهی نهان در دل موجودات را میشنوید. میشنوید که چه همهمه و غلغلهای در هستی است:
مرده زین سو اند و زان سو زندهاند
خامش اینجا وان طرف گویندهاند
خاک قارون را چو ماری درکَشد
استن حنانه آید در رَشَد
سنگ بر احمد سلامی میکند
کوه یحیی را پیامی میکند
جمله ذرات زمین و آسمان
با تو میگویند روزان وشبان
ما سمیعیم وبصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامُشیم
چون شما سوی جمادی میروید
محرم جان جمادان چون شوید
از جمادی عالم جانها روید
غلغل اجزای عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسهی تأویلها نربایدت
(مثنوی: دفتر سوم)
مولانا میگوید درختان رازها میگویند و برای صاحبان گوش اشارتها و عبارتها دارند:
این درختان اند همچون خاکیان
دستها برکردهاند از خاکدان
سوی خلقان صد اشارت میكنند
وآنكه گوشستش عبارت میكنند
با زبان سبز و با دست دراز
از ضمیر خاک میگویند راز
(مثنوی معنوی: دفتر اول)
در این نوشتار میکوشم بخشی از درسهای مدرسهی خاک را باز گو کنم.
- یکی از خصائص خاک، پذیرندگی و اثرپذیری و گشودگی آن است. اگر خاک پذیرنده و گشوده نبود، هرگز آبستن بهارنمیشد و این همه مناظر دلانگیز نمیآفرید. گشودگی، اثرپذیری و پذیرندگی اوصاف نیکویی است که معلمان اخلاق و عارفان دیدهور بدان توجه خاصی داشتهاند. گشودگی به این معنا که پنجرهی دل آدمی به روی نور و زیبایی و خوبی و حقیقت، هماره باز باشد و هرگز حالت فروبستگی و در خودماندگی نداشته باشد. در بسیاری از اوقات سبب محرومیت و ناکامی معنوی و روحی آدمیان پنجرههای بسته شان است.
هوشنگ ابتهاج میگوید:
چه چشم پاسخ است از این دریچههای بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمیزند
و حمید مصدق میگوید:
باز کن پنجره را
تو اگر باز کنی پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زیبایی را
اگر در روانشناسی اهل کفر و عناد و جحود درنگی کنیم میبینیم، که سبب اصلی محرومیت و نهایتاً بدفرجامی و شوربختی آنان، دلهای ناگشوده، قفل شده، و به عبارتی پنجرههای بستهشان است. دریچههای مسدود چشم و گوش و دل و فقدان گشودگی و اثرپذیری در برابر باران هدایت و رحمت. آیات فراوانی در قرآن کریم، اشاره به این خصیصهی نکوهیده دارد. قرآن میگوید بر دلهای معاندان مهر زده شده و بر چشمهایشان پرده آویخته شده و دل هایشان مسدود و قفل شده است.
ببینید که در انجیل چگونه طبایع آدمیان و موضع گیریهای متفاوت شان در برابر هدایت به تنوع جنس زمین تشبیه شده است:
«گوش فرا دارید! بذر افشانی از برای افشاندن بذر برون رفت. و همچنان که بذر میافشاند، چنین روی داد که مقداری از تخمها کنار راه ریخت و پرندگان آمدند و همه را خوردند. مقداری دیگر بر زمین سنگلاخ ریخت که خاک زیادی نداشت و تخمها به زودی رُست، چرا که زمین ژرفا نداشت؛ و چون خورشید برآمد، رُستهها سوخت و به سبب بیریشه بودن، خشکید. مقداری دیگر در خارها ریخت، وخارها رویید و آنها را خفه کرد و این تخمها ثمر نیاورد. تخمهای دیگر در زمین نیکو ریخت و رشد و نمو کرد و ثمر آورد ویکی سی، دیگری شصت، دیگری صد ثمر داد.» و گفت «آن کس که گوش بهر نیوشیدن دارد، بنیوشد! »… بذر افشان کلام میافشاند. تخمهای کنارراه که در آنجا کلام افشانده شده، کسانی هستند که آن را میشنوند، لیک بیدرنگ شیطان در میرسد و کلام افشانده شده در ایشان را میرباید. و همچنین تخمهای افشانده شده در مکانهای سنگلاخ، کسانی هستند که چون کلام را میشنوند، بیدرنگ شادمانه آن را میپذیرند، لیک در خویش ریشه ندارند و دمی بیش نپایند: چون سختی یا آزاری به سبب کلام روی آورد، بیدرنگ از پای در آیند. و تخمهای دیگری که در خارها افشانده شده، کسانی هستند که کلام را میشنوند، لیک دغدغههای دنیا و اغوای ثروت و آزمندیهای دگردر ایشان رخنه مییابد و کلام را خفه میکند وبیثمر میگرداند و تخمهای افشانده شده در زمین نیکو، کسانی هستند که به کلام گوش میسپارند و آن را میپذیرند و ثمر میآورند، یکی سی، دیگری شصت، دیگری صد.»(انجیل مَرقُس، باب ۴ آیات ۳ تا ۹ و آیات ۱۴ تا ۲۰)[۱]
مشابه همین گونه گونی و تنوع در گیرندگی و پذیرندگی را در این حدیث نبوی میتوان دید:
از ابو موسی اشعری (رض) روایت است كه رسول الله(ص) فرمود: «مثال علم و دانشی كه خداوند مرا با آن مبعوث گردانیده، مانند بارانی است كه تند و تیز میبارد. زمینی كه صاف و هموار باشد، آن آب را در خود جذب میكند. سپس در آن زمین، گیاه و دانه میروید. و زمینی كه سخت است، آب را بر روی خود نگاه میدارد. و خداوند، بوسیلهی آن آب به بندگانش نفع میرساند و بندگان الله از آن آب مینوشند و به دیگران نیز مینوشانند و كشت و زرع خود را نیز آبیاری میكنند. و بارانی كه در شوره زار ببارد، نه آب را در خود نگه میدارد و نه گیاهی میرویاند. این زمین، مثال كسی است كه به احكام الهی، توجهی نكرده و اهمیتی نداده است. و هدایت و رهنمودهایی را كه من به ارمغان آوردهام، قبول نكرده است»(بخارى: ۷۹)
در قرآن کریم به این تنوع جنس خاک و قابلیتهای متفاوت اشاره شده است:
«وَالْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لاَ یخْرُجُ إِلاَّ نَكِدًا (اعراف: ۵۸) و زمین پاك [و آماده] گیاهش به اذن پروردگارش برمىآید و آن [زمینى] كه ناپاك [و نامناسب] است [گیاهش] جز اندك و بىفایده برنمىآید.»
همان که سعدی میگفت:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره بوم خس
به تعبیر دیگر، میان آدمی و پیام حقیقت، نوعی همکنشی (تفاعل) درجریان است. وجود و نهادِ آدمی باید زایا، اثرپذیر و گشوده باشد تا در مواجهه با زیبایی و حقیقت و خوبی واکنش مناسب نشان دهد و به تحول مطلوب دست یازد. لازمهی چنین باوری خودکاوی و بهسازی درون و خوداتهامی است. یعنی باید خاک نهاد خویش را مناسب باران کرد تا بهاری دلاویز در دل و درون ما طلوع کند.
لائوتسه، حکیم بزرگ چینی میگفت:
«یک حکومت بزرگ و با درایت همانند یک زمین گود است؛ تمام رودها به سوی آن سرازیر میشوند. آن، مخزن همه چیز است. صفت او صفت زنانگی و پذیرندگی است. مؤنث بر مذکر با همین صفت پذیرندگی و به زیر آمدن، فایق میگردد. به همین ترتیب اگر یک حکومت با درایت در مقابل حکومتهای ضعیف و حقیر به زیر آید (افتادگی و تواضع کند)، بر آنها فایق شده و دوستی و اعتمادشان را جلب مینماید.
انسانِ دانا مانند آسمان و زمین است. برای او هیچ کس به طور ویژه نه عزیز است و نه مورد غضب. او همچنان به بخشش بیقید و شرط خویش ادامه داده و به هر که در برابرش قرار میگیرد، به طور بیپایان نثار میکند.
آیا میتوانید نرمش و انعطاف یک نوزاد را داشته باشید و در پذیرش عالم، نقش یک زن را ایفا کنید؟»[۲]
شباهت عمدهی زنانگی و خاک نهادی در همین پذیرندگی است. پذیرندگی میتواند به زایش و خلاقیت و نوآوری بینجامد. تا وقتی زمین و زن پذیرنده نباشند نمیتوانند زایا باشند. از این جهت لائوتسه میگفت که زن و زمین باید در این صفت مورد تأسی قرار بگیرند. زنانگی که همراه پذیرندگی است در فرهنگ ما وجه خوبی ندارد و چه بسا مورد تحقیر واقع شود، اما همچنان که دیدیم از منظر لائوتسه این خصیصه بسیار درسآموز و زندگیبخش است. بدون دریافت و پذیرندگی و گشودگی نمیتوان نوآور، خلاق و زندگیبخش بود. زنان واجد صفت گشودگی و پذیرندگی هستند و همین است که تداوم حیات را تضمین میکند.
جنید بغدای میگفت: «صوفی چون زمین باشد که همه پلیدیها در وی افکنند؛ و همه نیکویی از وی بیرون آید.»[۳]
یعنی خاصیت خلاقیت و نوسازی که سالک در این مقام زشتیهایی را که بر او میرود بازیافت میکند و به زیبایی مبدّل میکند. انواع پلیدیها و نجاستها در زمین فرو میرود اما طبع خلاق و زایای زمین، جملگی را بَدَل به روییدنیهای زیبا میکند.
- درس دیگری که در مدرسهی خاک میتوان آموخت، انعطاف و نرمخویی است. تنها خاکی که نرم و منعطف است در مواجهه با نسیم و باران، سبز و خرم میشود و یکپارچه رویش و خیزش میگردد.
سنگدلی و قساوت قلب و انجماد روح از اوصاف رذیلهی و نکوهیدهای است که که باید کمر به مبارزه با آن بست. در قرآن مجید نسبت به قساوت قلب هشدارهای فراوانی داده شده است:
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِی كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یشَّقَّقُ فَیخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یهْبِطُ مِنْ خَشْیةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»؛ سپس دلهاى شما بعد از این [واقعه] سخت گردید همانند سنگ یا سختتر از آن چرا كه از برخى سنگها جویهایى بیرون مىزند و پارهاى از آنها مىشكافد و آب از آن خارج مىشود و برخى از آنها از بیم خدا فرو مىریزد و خدا از آنچه مىكنید غافل نیست.(بقره: ۷۴)
«أَلَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلَا یكُونُوا كَالَّذِینَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ»؛ آیا براى كسانى كه ایمان آوردهاند هنگام آن نرسیده كه دلهایشان به یاد خدا و آن حقیقتى كه نازل شده نرم [و فروتن] گردد و مانند كسانى نباشند كه از پیش بدانها كتاب داده شد و [عمر و] انتظار بر آنان به درازا كشید و دلهایشان سخت گردید و بسیارى از آنها فاسق بودند.(حدید: ۱۶)
«أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَیلٌ لِّلْقَاسِیةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ»؛ پس آیا كسى كه خدا سینهاش را براى [پذیرش] اسلام گشاده و [در نتیجه] برخوردار از نورى از جانب پروردگارش مىباشد [همانند فرد تاریكدل است] پس واى بر آنان كه از سختدلى یاد خدا نمىكنند اینانند كه در گمراهى آشكارند.(زمر:۲۲)
مولانا با ظرافت وزیبایی به این مهم اشاره کرده است. برای اینکه دلهایمان بهاری شود لازم است که خاک باشیم. خاکِ نرم. سنگدلی و درشتی و زمختی با بهار نسبتی ندارد.
از بهاران کی شود سر سبز سنگ
خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ
سالها تو سنگ بودی دلخراش
آزمون را یک زمانی خاک باش
(مثنوی: دفتر اول)
یك روز شیخ ابوسعید ابوالخیر با جمع صوفیان به درِ آسیایی رسید، اسب بازداشت و ساعتی توقف كرد. پس گفت: میدانید كه این آسیا چه میگوید؟ میگوید: تصوف این است كه من درآنم: درشت میستانی ونرم بازمی دهی وگرد خودطواف میكنی. سفردرخودمی كنی تاهرچه نباید از خود دوركنی…. همهی جمع راوقت خوش گشت.[۴]
تصوف از منظر بوسعید، کارکرد مهمش این است که همچون آسیابی که گندمها را به آرد لطیف مبدل میکند، جان و روان سالک را لطیف و نرم کند و زمختیها و قساوتها را ازو بزداید. از خاک بیاموزیم که برای خیزش و نوزایی باید نرم شویم.
- درس دیگری که خاک به ما میدهد تواضع است. تأکید فراوان قرآن بر اینکه آدمیان از خاک آفریده شده اند و دیگربار به خاک باز میگردند و سه دیگر از خاک برانگیخته میشوند جهت تأکید بر فضیلت تواضع است:
«مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِیهَا نُعِیدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى»؛ از این [زمین] شما را آفریدهایم در آن شما را بازمىگردانیم و بار دیگر شما را از آن بیرون مىآوریم.(طه: ۵۵)
بایزید بسطامی میگفت: «علامت آن که حق او را دوست دارد آن است که سه خصلت بدو دهد: سخاوتی چون سخاوتِ دریا، و شفقتی چون شفقت آفتاب، و تواضعی چون تواضع زمین.»[۵]
تواضع را در زبان فارسی گاه به خاکساری یا خاکنهادی تعبیر کردهاند. یعنی سیرت و سانِ خاک داشتن. خاکساری و خاکنهادی یکی از فضیلتهای ارزشمند اخلاقی است. سعدی با تذکر به این که مایهی آفرینش آدمی خاک بوده و نه آتش، انسان را از آتشوشی و سرکشی بر حذر میدارد و آرامش و تواضع خاک را توصیه میکند:
ز خاک آفریدت خداوند پاک
پسای بنده افتادگی کن چو خاک
حریص و جهانسوز و سرکش مباش
ز خاک آفریدنت آتش مباش
(بوستان، در تواضع)
نشاید بنی آدم خاکزاد
که در سر کُنَد کبر و تندیّ و باد
تو را با چنین گرمی و سرکشی
نپندارم از خاکی از آتشی
(گلستان، باب هشتم)
گر گزندت رسد تحمّل کن
که به عفو از گناه پاک شوی
ای برادر چو خاک خواهی شد
خاک شو پیش از آن که خاک شوی
(گلستان، باب دوم)
مولانا میگوید جویبار به زمینهای مرتفع نمیرود و برای اینکه زمین آب را در آغوش بگیرد باید فروافتاده و متواضع باشد:
خاک شوم خاک شوم تا ز تو سرسبز شوم
آب شوم سجدهکنان تا به گلستان برسم
رحمت حق آب بود جز که به پستی نرود
خاکی و مرحوم شوم تا بَرِ رحمان برسم
پوریای ولی میگفت برای اینکه زمین دلت آب بخورد باید تواضع کند:
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
عین القضات همدانی میگوید: «تو زمین باش تا او آسمان باشد. گاه بارانش بر تو میبارد و گاه آفتابش بر تو میتابد، وگاه ابرش تو را در سایهی خود میپروراند، گاه نفحات لطف او بر تو میوزد تا پخته گردی.»[۶]
- از درسهای دیگر خاک، تحمل، دیگرپذیری و مدارا است. خاک به مثابهی سنگ زیرین آسیا تحملگر است. بارِ همهی موجودات را میکشد. همهی نارواییها و زشتیها بر او میرود و او تحمل میکند. بردباری و شکیبایی صفت لاینفک اوست.
سری سقطی میگفت: «عارف آفتاب صفت است، که بر همهی عالم بتابد؛ و زمین شکل است که بارِ همهی موجودات بکشد، و آب نهاد است که زندگانی دلهای همه بدو بوَد، و آتش رنگ است که عالَم بدو روشن گردد.»[۷]
جنید بغدادی میگفت: «عارف، عارف نباشد تا همچون زمین نبود که نیک و بد برو بروند و چون ابر که سایه بر همه چیز افکند و چون باران که بهمه جای برسد.»[۸]
امام عبدالقادرگیلانی میگوید: «از شما اعمالی بدون کلام میخواهم، عارف چون زمینی است که بر آن راه رفته میشود، کوفته میشود و صدا نمیکند»[۹]
سعدی هم الگوی تحمل و شکیبایی را خاک میداند:
در خاک بیلقان برسیدم به عابدی
گفتم مرا به تربیت از جهل پاک کن
گفتا برو چو خاک تحمّل کنای فقیه
یا هر چه خواندهای همه در زیر خاک کن
اما آنچه باید از آن بر حذر بود، انظلام یعنی ظلمپذیری است. از همین منظر است که نظامی زمیننهاد بودن را خوب نمیداند:
تا چند زمیننهاد بودن
سیلیخور باد و خاک بودن
تا چند چو یخ فسرده بودن
در آب چو موش مُرده بودن
چون باد دویدن از پی خاک
مشغول شدن به خار و خاشاک
چون شیر به خود سپه شکن باش
فرزند خصال خویشتن باش
(خمسهی نظامی: لیلی و مجنون)
- عارفان میگفتند آبادی و عمارت در خرابی است. خداوند در دلهای شکسته خانه میکند. در حدیث قدسی آمده است: «أنا عند منکسرة القلوب: من نزد شکسته دلان هستم.» مولانا میگفت:
چو یارم در خرابات خراب است
چرا من خانه معمور خواهم؟
و نیز:
جهان شکست و تو یار شکستگان باشی
کجاست مست تو را از چنین خرابی ننگ
خاک تا زیر و رو نشود مستعدّ رویش و خیزش نیست. شمس تبریزی میگوید:
«این زمین را یکی میشکافد. یکی آمده است که«این زمین را چرا خراب میکنی؟» او خود عمارت را از خراب نمیداند. اگر خراب نکردی، زمین خراب شدی. نه در آن خرابی عمارت هاست؟!»[۱۰]
تا که خرابم نکند کی دهد آن گنج به من
تا که به سیلم ندهد کی کشدم بحر عطا
(غزلیات شمس)
خاموش و در خراب همی جوی گنج عشق
کاین گنج در بهار برویید از خراب
(غزلیات شمس)
برای آباد شدن باید منقلب و زیر و زبر شد. مانند خاک که تا شخم نخورد و زیر و رو نشود قابلیت سبز شدن نمییابد. عمارت در دلِ خرابی پنهان است.
- درس دیگری که خاک یادآورمان میشود این است که در نظام هستی هر عملی عکس العمل متناسب دارد.
مولانا میگفت:
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
(مثنوی: دفتر اول)
این جهان کوه است و گفت و گوی تو
از صدا هم باز آید سوی تو
(مثنوی: دفتر دوم)
هر دانهای که در خاک میکاریم، درخت و گیاه متناسب با خود را به بار میآورد. باید مراقب بود که زندگی ما چیزی جز کاشتن و درویدن نیست و به تعبیر حافظ شیرازی: «هر کسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کِشت»
خواجهی شیراز میگفت:
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کِشته نَدرَوی
مولانا میگفت:
رازها را میکند حق آشکار
چون بخواهد رُست تُخم بَد مکار
آب و ابر و آتش و این آفتاب
رازها را میبرآرد از تراب
این بهار نو ز بعد برگریز
هست برهان بر وجود رستخیز
دربهار آن سِرّها پیدا شود
هر چه خورده ست این زمین رسوا شود
سِرّ بیخ هر درختی و خورَش
جملگی پیدا شود آن بر سرش
(مثنوی: دفتر پنجم)
چون که بد کردی بترس ایمن مباش
زانک تخمست و برویاند خداش
(مثنوی: دفتر چهارم)
حال که چنین است چه بهتر که در مزرعهی زندگی دانهی مهربانی بکاریم. مولانا میگفت تنها دانهای که میارزد در خاک زندگی بیفشانیم، دانهی عشق و مهر است:
در این خاک، در این خاک، در این مزرعه پاک
بجز مهر بجز عشق دگر تخم نکاریم
همان که به تعبیر حافظ وقتی درخت شود کام دل به بار میآورد:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی بر کَن که رنج بیشمار آرد
- درس دیگری که از کتاب خاک میآموزیم گمنامی است. ابن عطاء سکندری میگفت: «إدفِن وجودَکَ فی أرضِ الخُمولِ، فمانبَتَ ممّا لَم یدفَن لایتِمُّ نِتاجُهُ: وجود خویش را در زمین گمنامی دفن کن، زیرا دانهای که مدفون نشده باشد میوه و ثمرهی کاملی به بارنمیآورد.»[۱۱]
دانهای که مدتها در زیر خاک پنهان نباشد، نمیتواند به درختی بارور و سایهگستر بدل شود. برای رشد و استکمال معنوی لازم است که دورههایی در خلوت، مراقبه و گمنامی گذراند. همواره در مرئی و منظر بودن و وجلوه گری و دلربایی، آفات و عوارض زیانباری به دنبال دارد. سالک طریق، در ابتدای کار، نیازمند گمنام زیستن و خلوت بیشتری است تا بتواند بعدها جلوت پُر برکتی داشته باشد.
دکتر شفیعی کدکنی در قطعه شعری، عبور گمنامانه و در عین حال سختکوشِ دانهی گندم را از ژرفنای خاک توصیف میکند:
«ایستاده
( ابر و
بادو
ماه و
خورشید و
فلک) از کار
زیر این برف شبانگاهی
بدتر از کژدم،
میگزد سرمای دی ماهی.
کرده موج برکه در یخ برف
دست و پای خویشتن را گم
زیر صد فرسنگ برف،
اما
در عبور است از زمستان دانهی گندم»
در پایان به شعر «شکوه رُستن» از زنده یاد فریدون مشیری گوش بسپاریم که از ما میخواهد نفسی تازه کنیم و مانند زمین، شکوه رُستن و قیامت بهار را در درون خویش بازآفرینی کنیم:
«چگونه خاك نفس میكشد؟ بیندیشیم
چه زمهریر غریبی
شكست چهرهی مهر
فسرد سینهی خاك
شكافت زهرهی سنگ
پرندگان هوا دسته دسته جان دادند
گل آوران چمن جاودانه پژمردند
در آسمان و زمین هول كرده بود كمین
به تنگنای زمان مرگ كرده بود درنگ
به سر رسیده بود جهان
پاسخی نداشت سپهر
دوباره باغ بخندد؟
كسی نداشت یقین
چه زمهریر غریبی
چگونه خاك نفس میكشد؟
بیاموزیم
شكوه رستن اینك طلوع فروردین
گداخت آن همه برف
دمید اینهمه گل
شكفت این همه رنگ
زمین به ما آموخت
ز پیش حادثه باید كه پای پس نكشیم
مگر كم از خاكیم
نفس كشید زمین ما چرانفس نكشیم؟»
__________
ارجاعات:
[۱]. عهد جدید[انجیل متّی؛ انجیل مَرقُس، انجیل لوقا، انجیل یوحَنّا ]، ترجمهی پیروز سیّار، نشرنی، چاپ دوم،۱۳۸۷
[۲]. زندگی بر اساس حکمت تائو، انتشارات عطائی، چاپ اول، ۱۳۸۹
[۳]. تذکرة الاولیاء، شیخ فریدالدین عطارنیشابوری، به تصحیح رینولدآلن نیکلسون، نشراساطیر، چاپ دوم ۱۳۸۳
[۴]. اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، محمد بن منور میهنی، مقدمه تصحیح و تعلیقات دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی، مؤسسهی انتشارات آگاه، چاپ ششم، ۱۳۸۵
[۵]. تذکرة الاولیاء، شیخ فریدالدین عطارنیشابوری
[۶]. خاصیت آینگی، گزیدهی آثار عین القضات همدانی، نجیب مایل هروی، نشر نی، چاپ دوم، ۱۳۸۹
[۷]. تذکرة الاولیاء، شیخ فریدالدین عطارنیشابوری
[۸]. رسالهی قشیریه، ترجمهی ابوعلی حسن بن احمدعثمانی، باتصحیح بدیعالزمان فروزانفر، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ نهم،۱۳۸۵
[۹]. الفتح الرّبانی والفیض الرّحمانی، عبدالقادر گیلانی، دارالکتب العلمیّة، الطبعة الثانیة، ۲۰۰۳م-۱۴۲۴هـ
[۱۰]. خمی از شراب ربّانی: گزیدهی مقالات شمس، انتخاب و توضیح محد علی موحد، نشر سخن، چاپ دوم،۱۳۸۸٫
[۱۱]. الحکم العطائیه، ابن عطاءالله سکندری، دارالکتب العلمیة، بیروت، الطبعة الاولی،۲۰۰۶م
تابش...
ما را در سایت تابش دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : علی تابش xn--mgbce6b بازدید : 218 تاريخ : شنبه 19 بهمن 1398 ساعت: 20:11