اسلام راه سعادت بخش زندگی
نوشته: آقای کورت از کانادا
ترجمه: احمد فرید «فرازاد هروی»
وقتی به افکار سابقم نظر میاندازم به نظرم خیلی مسخره آمیز جلوه میکند. آن تصوراتی را که من قبل از اسلام آوردنم در مورد عربها داشتم. این یک حقیقت است حالا هرکدام از افرادی که در این سرزمین زندگی میکنند، را بپرسید در مورد اعراب و مسلمانان تصور غیر واقعی دارد. در این جا در شمال آمریکا، اکثر مردم به تلویزیون آن صندوقچهای که تمام اوقات فراغت ما را پر کرده است زیاد عادت گرفتهاند، و تمام اطلاعات مورد نیاز خود را از طریق اخبار و برنامههای تلویزیونی بدست میآورند کمتر کسی پیدا میشود تا برای کسب آگاهی به کتابخانه برود و آن کسی هم که از کتابخانه استفاده میکند صرف محصلینی هستند که کتابهای درسی مورد نیازشان را تهیه مینمایند. شاید هم همین مورد آنها را از مطالعه و تحقیق درست در مورد ادیان دور نگه داشته است.
من حالا وقتی با اسلام آشنا شدهام به خوبی میتوانم درک کنم که مردم کانادا درک درستی از اسلام ندارند. نمیتوان گفت که تنها خود مردم مقصرند زیرا آنها تنها همان اسلامی را میشناسند که هر شب از طریق تلویزیون دیده و شنیدهاند. دینی که مخصوص اعراب و تروریستهاست، دینی که زنان را در بند اسارت لباسهای بلند قرار داده و….. آری! چگونه میتوان چنین تصوراتی را که ما از عملکرد دیگران برای خود درست کردهایم به دین الهی نسبت داد که برای رهایی انسان از ظلمات و گمراهی نازل شده و برای رهایی زنان از اسارت و بردگی جنسی فرستاده شده است.
داستان آشناییام با ادیان که بالاخره منجر به آشناییام با آیین مقدس اسلام شد، از نه ماه پیش آغاز میگردد. من همیشه پیش خود فکر میکردم که این جهان نمیتواند بدون هيچ خالقی بوجود آمده باشد، اگر در اطراف خویش بنگریم آسمانی به این زیبایی، ستارههای حیرتآور و درخشان، زمین به این پهنایی و خلقت انسانها و دیگر موجودات، همه و همه انسان را به تفکر وامیدارد تا راجع به خالق این همه زیبایی فکر کند. من فکر میکنم اگر از طرف خداوند حتی هیچ رهنمایی هم فرستاده نمیشد انسان اگر به حقیقت هستی و وجود لازمی یک خالق با عظمت پی نمیبرد مسؤول همانا خود انسان بود. وقتی به این همه نشانههای اطرافم فکر میکردم نمیتوانستم به سادگی از رمز و راز طبیعت بگذرم لذا همواره به فکر آن بودم تا به مطالعه و تحقیق روی حقیقت ادیان بپردازم تا حقیقت این جهان شگفت انگیز را بدانم.
اگر چه غربیان امروزه از وجود خداوند منکر نیستند و به نوعی خود را مسیحی میدانند اما مسیحی بودن آنها تنها ارثی است که از نسلها به آنها رسیده است و چه بسا از آن فقط بخاطر منافع خویش دفاع میکنند و هیچگاه یک مسیحی امروزی علاقه قلبی به آن احساس نمیکند و پایبندی عملی به آن ندارد. من نمیخواستم مانند سایر مسیحیان چشم بسته دنباله رو آیینی باشم که نمیدانم اساس و بنیادش بر چه استوار است و هدفم از مسیحی بودن چیست. ابتداء به مطالعه مسیحیت و شناخت آن روی آوردم.
بایبل «Bible» یک کتاب جالب است که اگر آن را بخوانید به بسیار مسایل پی میبرید من تا آن روز به تثلیث اهمیت زیادی نمیدادم اما زمانیکه این کتاب را خواندم در آن چیزهای عجیبی دیدم. سه گانه بودن خداوند، آمرزش و مغفرت بندگان و… و نقل جملاتی که همه از زبان انسانهای مانند خودم بودهاند و امروز تقدس کلام خداوندی را یافته همه و همه اساس باورهای امروزی مسیحیت را در هالهای از ابهام قرار میدهد و شکها و شبهههای بزرگی را در ذهن انسان ایجاد میکند. حقیقت چیست؟ آنچه مسلم بود نمیتوانستم قبول کنم که جهان به این عظمت را چندین معبود اداره کنند و آن هم یکی از آنها بشری باشد پسر خدا. این جهان با این نظم فوق بشریاش به خدای قادری نیاز دارد که واحد است زیرا اگر چندین خدا مدبر جهان ما میبود هر آیینه نظم آن از هم میپاشید. اگر در یک خانواده زن و شوهر صلاحیتهای مشابه داشته باشند به یقین نظم خانواده از هم میپاشد و باهم اختلاف میکنند، چگونه جهانی با این عظمت با سه خدا تدبیر میشود؟ هرچند با پدران روحانی مینشستم و روی این مسایل مباحثه میکردم بر شکهایم افزوده میشد و آرامش روانیام را از دست میدادم. بالاخره از مسیحیت بریدم و به تحقیقاتم را در مورد آیین یهود آغاز کردم.
در یهودیت نیز چیزهای جالبی در مورد معنویت میتوان یافت اما خیلی کم که هیچگاه نمیتواند قلبهای تشنه را سیراب کند. هرچه مطالعاتم در مورد یهودیت نیز بیشتر میشد بیشتر به مشکلات فکری و جهان بینی یهودیان آشنا میشدم. مشکل بزرگی که یهودیان دارند و به آن پی بردم اینست که یهود خود را قوم برتر و برگزیده خداوند در روی زمین میداند و نه تنها این، بلکه آنها غیر یهود را قوم پست میدانند که برای خدمت به یهودیان آفریده شدهاند. در باورهای یهودیت خداوند تنها متعلق به قوم یهود است نه برای تمام بشر. روی این منظور از اقوام دیگر جهان به سادگی نمیتوانند وارد یهودیت بشوند و به خدای یهود ایمان آورند و به اصطلاح آنها، قوم برتر خداوند بشوند. برای همین است دینی که کمترین فیصدی رشد را داشته یهودیت بوده است. امروزه تنها ۱۵ ملیون یهودی در دنیا زندگی میکند و خداوند تنها از آن همین ۱۵ ملیون یهودی است. کدام عقل سلیم میتواند بپذیرد خدای که زمین و آسمان را به این بزرگی آفریده است و خلق انبوهی را در زمین مستقر کرده است خودش فقط به یک قوم محدود، متعلق باشد. این را به هیچ عنوان نمیتوان با عدالت خداوند همخوان دانست. خداوند زمین و آسمان خدای همه مردم جهان است و دین برحق او باید دین جهان شمول باشد. یهودیت نمیتوانست حقیقتی که من برای یافتنش سرگردان بودم و خواب و خوراک از من ربوده بود، باشد. پس کجاست حقیقت؟ گمشدهام را کجا خواهم یافت؟ و دین بر حق خداوند که روح حقیقتجوی مرا سیراب کند کدام دین است.
این بار نوبت تحقیق در مورد اسلام بود، آیینی که حتی در غرب، از جمله ادیان الهی محسوب میشود. شروع مطالعه در مورد اسلام برایم مشکل بود. با درکی که از اسلام از طریق رسانههای غربی داشتم امکان یافتن حقیقت در اسلام را در فیصدی پایینی میدیدم. اما زمانیکه برای اولین با منبع بزرگ اسلامی «قرآن» کتاب مقدس مسلمانان آشنا شدم خودم را در مسیر دیگری یافتم. با مسایل عمیق و حقیقت های ثابت روبرو شدم که هر آیهاش بر حیرتم میافزود. کم کم در میيافتم که تمام آنچه من تا حالا در مورد اسلام میدانستم دروغهای بوده است که اسلام اصلاً با آن همخوانی ندارد. این کتاب گمشدهي من بود. همان حقیقتی که سالها برای یافتنش سرگردان بودم. هر آیهاش مرا به دنیای جدیدی سیر میداد و قلب طوفانیام را آرامش میداد. چون تشنهای که به دریا رسیده باشد، نمیدانستم کدام قسمت این کتاب را زودتر بخوانم.
قرآن از خدای واحدی که زمین و آسمان را آفریده و مدبر لاشریک کائنات است، سخن میگفت، قرآن کلام حقیقی خداوند بود، نه کلام بشری، در این آیین مقدس انسان میتواند مستقیماً با خداوند ارتباط برقرار کند و نیاز به پدران روحانی نیست، قرآن از عیسی و موسی سخن میگفت و آنها را پیامبران بزرگ میدانست که به توحید و یکتا پرستی دعوت میکرده اند، قرآن خود را رهنما برای تمام بشر میدانست و پیامبرش را رحمت برای عالمیان، اسلام را دین تمام مردم جهان میخواند، نه دین عرب، در اسلام به قوم خاصی فضلیت داده نشده بود تا قوم برتر خداوند باشند و خدای جهان خدای مخصوص ایشان باشد. در اسلام سفید بر سیاه، عرب بر عجم هیچ برتری ندارد مگر در تقوی الهی، در قرآن آیه را نیافتم که به ترور و خشونت طلبی دستور داده باشد آنچه که امروزه در رسانههای غرب غوغا آفریده و مسلمان را مساوی با تروریست معرفی میکنند. بلکه اسلام را دین صلح، برادری و اخوت یافتم.
هرچه بیشتر میخواندم تنفر و انزجارم از رسانههای غرب بیشتر میشد آخر آنها با دروغ بافیهای بیشرمانه از اسلام، این آیین صلح و رحمت، چهرهای ساختهاند که انسان وحشت میکند حتی نام اسلام را ببرد. هر لحظه بر اشتیاق دل طوفانیام برای تحقیق و مطالعة بیشتر پیرامون اسلام افزوده میشد. تا آن روز هرگاه شخص مسلمانی را میدیدم به چشم یک تروریست و مضر جامعه نگاه میکردم و همواره سعی میکردم از مسلمانان دور باشم. اما حالا تصمیم مهم من این بود تا هرچه زودتر مسلمانان را ملاقات کنم تا بطور عملی با اسلام آشنا شوم. زمانیکه برای اولین بار با چند نفر مسلمان ملاقات کردم، باید اعتراف کنم که تا آن زمان کسی را به متانت و مهربانی آنها ندیده بودم. آنها مرا با روی گشاده استقبال کردند و با بردباری با من به بحث و مباحثه پرداختند. شاید در پندار اکثر غیر مسلمانان این باشد که مسلمانان اشخاص لجوجاند اگر با آنها روبرو شوی با لجاجت میخواهند تو را به سوی اسلام بکشانند نه این یک اشتباه است. در اسلام هیچ اجبار برای پذیرش دین نیست. در عوض آنان با خوشرویی با من صحبت کردند و از من خواستند تا در مورد اسلام تحقیق کنم و اگر قناعت حاصل کردم اسلام بیاورم و در این راه با من همکاری خواهند کرد. تصمیم گرفتم این راه را ادامه بدهم و با مسلمانان بیشتری آشنا شوم. به یکی از مساجد مسلمانان رفتم. اندکی ترس و دلهره داشتم زیرا اولین باری بود وارد مسجد مسلمانان میشدم. زمانی ترس و دلهره از من رخت بربست که با استقبالی مشابه ملاقات اولم روبرو شدم. در حقیقت مسلمانان اشخاص بسیار بردبار و مهربانی هستند، تبسم میکنند و یکدیگر را برادر خطاب میکنند، در کارهای خیر یاور هم هستند و از بدیها دوری میکنند. شاید در بین آنان افراد اندکی را نیز یافت که چنین خوی را کمتر دارند و کارهای بدی دارند اما این دسته خیلی کماند و هیچگاه نمیتواند نمایندگی از همه مسلمانان را داشته باشند. آنها با حوصله مندی تمام به اعتراضات من علیه اسلام گوش میدادند و واقعآ جوابهای قناعت بخش میدادند. وقتی مرا برادر صدا میزدند احساس آرامش عجیبی سراسر وجودم را فرا میگرفت و احساس میکردم که اسلام میباید راه سعادت بخش زندگی انسان باشد.
زمانیکه در خانه رفتم تلویزیون همان اخبار کاذب را به نمایش میگذاشت. مسلمانان ترور، وحشت. در خانه غذاهای متنوعی از گوشت های خوک، هات داگ، و نوشیدنی های الکلی و…. مرا به فکر فرو برد. چرا اسلام با اینها مخالف است؟ اگر من اسلام را بپذیرم چگونه میتوانم از چیزهای که عمری با آن زندگی کردهام دست بکشم. پیش خود فکر کردم من حالا حقیقت را یافتهام میتوانم بدون اینکه به کدام دینی پایبندی داشته باشم به خداوند ایمان داشته باشم و از همه نعمتهایش استفاده کنم. کتابی در مورد غذاها خواندم در آن از مضرات و فواید غذا بحث شده بود.
وقتی در مورد غذاهای غربی میخواندم لیست مضرات بلند بالای را مشاهد نمودم درحالیکه غذاهای که اسلام آنها را حلال قرار داده است فواید خیلی زیادتری از مضرات داشت. نمیدانم شاید این رحمت خداوند بود که به من میفهماند که راه را کج نروم. خداوند میخواهد که ما از قانون خاصی که خودش برای ما فرستاده اطاعت کنیم تا سعادت نصیب ما شود. تصمیمم را گرفتم تا به یاری خداوند در راه راست ثابت قدم باشم و در راه او از همه لذتهای که منع کرده است دور باشم.
آن زمان نزدیک رمضان بود ماهی که مسلمانان در آن برای خداوند روزه میگیرند و در نزد آنان این ماه فضیلت خاصی دارد. تصمیم گرفتم من هم در این ماه مقدس عملآ وارد اسلام شوم و ایمان را تجربه کنم. همان سال در اوایل رمضان در حضور برادران مسلمانم در مسجد به اسلام مشرف شدم و شهادت بر یگانگی پروردگارم را بر زبان جاری ساختم. تشرفم به اسلام به خوبی انجام شد و من از رمضان آن سال شروع به ادای نماز و روزه نمودم. این از رحمت خداوند بود که شامل حال من شده بود و من اولین رمضان را در اسلام با عبادت همراه برادران مسلمانم تجربه میکردم. در ابتدا برایم کمی مشکل بود که زندگیام را مطابق دساتیر اسلام تغیر دهم. ترک خورد و نوش غیر اسلامی، ترک بارهها و محافل شبانه با دوستان، ترک فیلمها و سینماها و… گرچه کار آسانی نبود اما به توفیق خداوند همه جایش را به عبادت و یاد خداوند و کارهای خیر همرای برادران مسلمانم داد. و اسلام زندگیام را تغیر بزرگی داده است زیرا اعمال اسلامی و زندگی در جماعت مسلمین معلم بزرگی برای زندگی انسان است. همسرم به من میگوید از زمانی که مسلمان شدهام رفتارم کاملآ تغیر کرده و دیگر آن ناراحتیها و پرخاشگریها در من نیست. او از من راضی است و به اسلام علاقمند شده است.
انسان در زندگی روزهای خوش و ناخوش زیادی را تجربه میکند ولی خوشی که از رضایت خداوند حاصل انسان میشود احساس دیگری دارد. زندگی برای رضای خداوند به زندگی انسان هدف میبخشد وقتی این هدف در زندگی نباشد ملیونها سوال و شک در ذهن انسان است که چرا زندگی میکند و بالاخره پایان این زندگی چگونه خواهد بود. اما زندگی برای خداوند پاسخ همه این سوالات است. به راستی برای جوینده حقیقت آسان نیست که بدون زحمت و تکاپو با حقیقت آشنا شود. اما من بنا به تجربهام میتوانم برای آنانیکه دنبال حقیقت هستند بگویم که هیچ چیز را چشم بسته قبول نکنید. آنچه چشم بسته پذیرفته شود، چشم بسته فراموش میشود. هر آنچه از دیگران میشنوید تحقیق کنید و بعداً قضاوت کنید. همیشه از خداوند طلب هدایت کنید و سعی کنید رابطه اصلیتان همیشه خداوند باشد، محکم و استوار. والاترین هدف زندگی تان خداوند باشد. و اگر قانع شدهاید که اسلام حقیقت زندگی شماست سعی کنید وقت بیشتری را در جماعت مسلمانان و مساجد در میان مسلمانان بگذرانید و در مورد اسلام جستجو کنید. البته یافتن حقیقت مشکل خواهد بود. من واقعاً نمیدانم من اسلام را یافتم یا اسلام مرا یافت اما خداوند آن کسانی را که جویای حقیقت و شناخت او باشند، هدایت و راهنمایی خواهد کرد. به خداوند ایمان داشته باشید و برای خشنودی او هر زحمت و ملامتی را تحمل کنید. خداوند همه ما را رحمت کند و روزی همه را با حقیقت اسلام آشنا سازد. آمین.
————————————————————-
منبع: انديشه سبز
www.islamonline.net
تابش...
ما را در سایت تابش دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : علی تابش xn--mgbce6b بازدید : 167 تاريخ : يکشنبه 7 بهمن 1397 ساعت: 11:30