حقیقت «خوشبختى» و راه رسیدن به آن
حقیقت این است كه سعادت و خوشبختى واقعى، كه مردم خواهان آن هستند، اما در به دست آوردنش ناتوانند، این است كه انسان در شرایطى قرار گیرد كه در آن نه غم و اندوه و نه ترس داشته باشد. اگر انسان به چنین حالتى رسید به خوشبختى دست یافته و او فردى خوشبخت است.
با توجه به مثالهاى ذكر شده، حقیقت این است كه نه ثروت می تواند این خوشبختى را به ارمغان بیاورد و نه مقام و نه هیچ چیز دیگرى كه دنیاپرستان دنبال مى كنند.
واقعیت این است كه ثروت و مقام و … هرگز نمى توانند انسان را به مرحله اى برسانند كه در آن نه احساس ترس كند و نه غم و اندوهى داشته باشد.
حال كه مشخص شد خوشبختى آن است كه انسان غم و اندوه و ترس نداشته باشد، و این خوشبختى با كسب مقام یا ثروت حاصل نمى شود، پس خوشبختى واقعى كجاست و راه رسیدن به آن چیست؟
به طور خلاصه، كسى كه مسیر بندگى خدا را در پیش مى گیرد، همیشه متوجه این است كه خداوند متعال چه چیزى از او مى خواهد تا آن را انجام دهد و او را از چه چیزى نهى مى كند تا از آن دورى كند. این فرد در این فكر نیست كه چه بوده و چه خواهد بود؛ زیرا مى داند هر چیزى كه اتفاق بیفتد بدون اراده و خواست خداوند رخ نخواهد داد و خداوند هر چه را اراده كند خیر است و بدون حكمت نیست و فقط آن درست و بجا است و غیر آن نابجا است. او این مسایل را به صاحب و مالک اصلى یعنى خداوند متعال مى سپارد. او تنها در این فكر است كه چه كار كند و چه كار نكند و وظیفه و مسئولیت او در زندگى چیست؟
او معتقد است هر چه رخ داده چون به اراده و خواست خدا بوده بجا و حكیمانه است و چیزى اتفاق نیفتاده كه نادرست باشد پس هرگز غم و اندوهى ندارد و هرگز نمى گوید: اى كاش این كار مى شد و آن كار نمى شد. در آینده نیز وضعیت اینگونه است؛ یعنى هر چه حكیمانه باشد انجام مى گیرد و هر چه به دور از حكمت باشد، خداوند آن را انجام نخواهد داد. پس هرگز نمى ترسد. هر چه اتفاق افتاده، اگر خوب بوده، جاى نگرانى و ناراحتى نیست. اگر گناه و نافرمانى خدا را انجام داده است، دیگر گذشته و تنها كارى كه مى توان كرد این است كه از آن توبه كند؛ توبه اى صادقانه و خالصانه. با چنین توبه اى خط بطلان بر گناهانش كشیده شده و دیگر جاى غم و اندوهى نسبت به گذشته نمى ماند و دیگر نمى گوید: چرا این كار را انجام دادم و آن كار را انجام ندادم؟ او اینگونه وظیفه ى بندگىاش را انجام مى دهد. او نسبت به آینده نیز مصمم است كه بنده ى خدا باشد و اگر فردى نیز در انجام مسئولیت و وظیفه ى خود دچار كوتاهى شد، او را به انجام كارهاى خوب امر و از كارهاى بد نهى كند و غیر از این مسؤولیتى متوجه او نیست. بنابراین چنین شخصى نه نسبت به گذشته غم و اندوه دارد و نه نسبت به آینده مى ترسد. او مصمم است در آینده بنده ى خدا باشد و وظیفه ى او نیز گرفتن چنین تصمیمى است. او از ته دل تصمیم مى گیرد و دلش نیز در دست خداوند متعال است و تا زمانى كه بر این عزم و تصمیم استوار است، خداوند آن را ضمانت مى كند و وى را بر انجام آنچه قصد كرده، یارى مى دهد، پس ترسى ندارد. از طرف دیگر، آنچه را كه مى خواهد به دست آورده است، پس غم و اندوهى ندارد، برخلاف طالبان مقام و ثروت كه در بسیارى از موارد به آنچه آرزو مى كنند دست نمىیابند؛ در نتیجه دچار غم و اندوه مى شوند. او بندگى خدا را خواسته و آرزو كرده است، پس آن را به دست آورده است. پس، بنده ى خدا، نه غمى دارد و نه ترسى و این همان خوشبختى واقعى است؛ خوشبختى و سعادتى كه مردم آن را دنبال مى كنند؛ اما بسیارى از آنان نمى دانند از چه راهى به آن دست یابند.
بنابراین با بندگى خدا و انتخاب دین خدا؛ یعنى اسلام، به عنوان برنامه ى زندگى، و در نتیجه با مسلمان شدن، انسان به مرحله اى مى رسد كه در آن نه غم و اندوهى دارد و نه ترسى (یعنى همان سعادت و خوشبختى واقعى) و این تنها جزا و پاداشى است كه در این دنیا نصیب انسان مسلمان مى شود. این پاداش به حدى بزرگ است كه اگر انسان جزا و پاداش دیگرى غیر از آن نداشته باشد او را بس است ؛ زیرا – همانطور كه قبلاً گفتیم – اگر در دنیا از هر فردى بپرسى هدف تو در زندگى چیست؟ جواب مى دهد: مى خواهم خوشبخت شوم. تمام سعى و تلاش انسانها در دنیا این است كه خوشبخت شوند؛ اما نمى دانند چگونه به آن دست یابند؛ زیرا راه حقیقى و واقعى آن را نمى شناسند و این راه، جز مسیر بندگى خدا و ایمان به او و انجام اعمال صالح، راه دیگرى نمى تواند باشد.
وقتى چیزى تا این حد مهم است كه همه ى مردم براى بدست آوردنش تلاش مى كنند و تنها با بندگى خدا به دست مى آید و راهى جز این هم ندارد، پس به راستى اگر قیامتى هم نباشد و انسان در دنیا تنها به این حالت دست یابد (حالتى بدون غم و غصه و ترس)، برایش كفایت مى كند؛ اما واقعیت این است كه جزا و پاداش انسان مسلمان تنها در این خلاصه نمى شود بلكه علاوه بر این به چیزهاى دیگرى نیز دست مى یابد.
وقتى انسان در زندگى اش بنده ى خدا بود، در دنیا در حالتى سرشار از خوشى و خوشبختى به سر خواهد برد و این همان چیزى است كه خداوند به آن اشاره مى كند و مى فرماید: ﴿فَلَنُحۡيِيَنَّهُۥ حَيَوٰةٗ طَيِّبَةٗ﴾ [النحل: ۹۷]. یعنى در دنیا زندگى خوبى به او مى دهیم؛ زندگى اى كه در آن نه غم و نه اندوه و نه ترسى باشد. وقتى انسان در دنیا در چنین حالت و وضعیتى قرار گرفت، یقیناً در نهایت عزّت و سربلندى و سرافرازى به سر خواهد برد و این در حالى است كه بسیارى از مردم براى دیگرانى چون خود، سر خم كرده و اسیر دست آنان هستند. فرد مسلمان در برابر تمامى صاحبان قدرت، با كمال عزّت ایستاده و حاضر نیست كه در برابرشان سر تعظیم فرود آورد و این خود – به تنهایى – بهشتى است كه انسان در آن به سر مىبرد. پس از پایان زندگى دنیا نعمت بزرگترى فراروى اوست كه در ادامه به گوشه هایى از آن اشاره مى كنیم.
ادامه دارد ….
برگرفته از کتاب : بندگی خدا
تألیف:استاد ناصر سبحانى رحمه الله
مترجم:جهانگیر ولدبیگى
تابش...
ما را در سایت تابش دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : علی تابش xn--mgbce6b بازدید : 208 تاريخ : پنجشنبه 31 تير 1395 ساعت: 16:12